پسته در اشعار

منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته .
رودکی .

تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته ، سفال .
منجیک .

 

هم از خوردنیها و هر گونه ساز
که ما را بباید بروز دراز…
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یکی مؤبد کاردان …
فردوسی .

 

دو چشمش چو دو نرگس آبگون
لبانش چو پسته رخانش چو خون .
فردوسی .

 

جز خوی بد فراخ جهانی را
بر تو که کرد تنگ تر از پسته .
ناصرخسرو.

 

گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پسته ٔ خندان شناسمش .
خاقانی .

 

بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
(مثنوی ).

 

نخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق .

 

– پسته دهان ؛ لقب معشوق :
ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب
در غم عشق تو چیست چاره ٔ این مستمند.؟
سوزنی .

 

 

source:vajehyab.com

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme